سومین ماهگرد زبل خان
سلام زبل خان من..
سه ماهگیت تموم شد عزیز دلم!
تو این ماه دوتا عروسی قرار بری در واقعا اولین عروسی که میخوایی بری عروسی دوست باباس که اخر این هفته
و هفته بعد هم عروسی پسرعموی مامانی!
معجزه خدارو ما تو این سه ماه دیدیم زیباترین معجزه خدا تنها اتفاق شیرین امسال تو بودی نفسی تنها اتفاقی
که دل ما رو از اعماق خوشحال کرد...
این بار هم برای ماهگردت جمع شدیم و کنار هم جشن گرفتیم برای داشتن فرشته ی مثل تو خدارو شکر کردیم
مامان جون برات شیرینی پخت ...
عزیزجون هم با ما اومده بود و هدیه داد بهت...
خندون شدی خاله دنبال بهونه واس خندیدن هسی با دستات که بازی میکنیم میخندی اینقدر که دندون های نداشته هات دیده میشه
عشق عجیبت به tvهم قابل وصف نیس اما چون برات خوب نیس نمیشه که زیاد نگاه کنی!
روز به روز رابطه ت با مامانی عمیق تر میشه وقتی لج میکنی حتی بابایی هم نمیتونه آرومت کنه!
وقتی تو نی نی خوابت میخوابی از اونجایی که بازیگوشی تا تکون هاش قطع میشه بیدار میشی به آویزش زل
میزنی و هیچی نمیگی ولی بعد کم کم از خودت صدا در میاری و میاییم بغلت میکنیم
سر سفره شام و ناهار چنان به دهن بقیه نگاه میکنی که آدم جیگرش کباب میشه انگار دوست داری از غذایی
که ما میخوریم بخوری!
اون شب هم مامان جون و من داشتیم برات دست میزدیم وقتی دست نمیزدیم با پاهات به مامان جون میزدی
تا دوباره برات شعر بخونه و دست بزنه و 20دیقه کار ما شده بود دست زدن واس امیر آقا تا بالاخره خوابید!
برای اولین بار تونسی تو حموم تو وان مخصوصت بشینی البته به کمک مامان جون..
عزیز دلم همیشه شاد باش و سلامت و امیدوارم دنیات همیشه به زیبایی الان باشه
بریم سراغ عکسا:
خاله چرا اینقدر تعجب کردی بخدا دوربینه
ادامه تعجب امیر آقایی
در حال تماشای تلوزیون بغل باباجون