امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

♥شاهـــزاده آبـــــــانی مــــــن♥

پست ثابت

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

 

 

سلام به خاطرات امیر مهدی خوش آمدید

 

بازگشت بعد از سه ماه

سلام  بعد از سه ماه برگشتم ! نمیدونم چرا واقعا وقت نمیکنم به این جا برسم و اصلا هم دلم نمیاد حذفش کنم یا ولش کنم به حال خودش باشه  الان تو 20ماهگی هستی  شیرین تر شیطون تر و جذاب تر از هر زمان دیگه ای  تو این چند وقت چند باری مریض شدی واکسن 18 ماهگی خیلی اذیتت کرد و تب و بی حالی که داشتی  هیچی خوشحالت نمیکرد همگی بسیج شده بودیم تا حالت رو بهتر کنیم  روز به روز بزرگتر میشی  هم چنین لوس تر هیچ چیزی نیست که بخوایی و در اختیارت قرار نگیره همراه با مامان اشپزی میکنی  البته حسابی هم حرف گوش کنی  و به مامان کمک میکنی اگه چیزی روزی زمی...
28 تير 1395

سال 95

  سلام  تعطیلات سال جدید رو مثل سالای گذشته باز هم تو خونه آقاجون (بابابزرگ مامان) سپری کردیم  پارسال تو کوچیک بودی ولی امسال حسابی اونجا خوش می گذروندی  هوا خیلی خوب نبود متاسفانه ولی تو از گردش و شیطنت عقب نموندی حسابی با همه انس گرفته بودی اصن غریبی نمیکردی هر کاری که داشتی برات فرقی نمیکرد که به کی بگی تا برات  انجام بده من یا دایی یا پسرعموهای مامان یا زن عموها و .... همه رو به خودت عادت دادی صبح که بیدار میشدی نوبت به نوبت همه رو بیدار میکردی و بعد که خیالت راحت میشد می رفتی پیش باباجون و صبحانه میخوردی وقتی می رفتیم حیاط اولین کاری که میکردی این بود که سمت شیر آب  و حوض میرفتی و...
20 فروردين 1395

امام زاده حسین

  هفته ای که گذشت به همراه عمو و زن عموی مامان رفتی به امام زاده حسین  باصفا و دوست داشتنیه مخصوصا مزار شهید بزرگوار عباس بابایی تقریبا هر وقت که وقت اضافه بیاریم  اونجا میریم و شما کلی عکس از اونجا داری  یه کم سرما خورده بودی الان بهتری خداروشکر   این چند وقت از بس برات ننوشتم یادم رفته واقعا وقت نمیکنم شیطنت هات و شیرین کاری های تو تموم نشدنیه  و ذهن من هم یاری نمیکنه  هم چنان پافشاری داری تا تلوزیون رو از پا دربیاری  جدیدا هم از خواب که بیدار میشی دوست داری بری تو حیاط و گل بازی کنی   لحظه ای غافل بشیم ازت میری بیرون عکسای امام زاده ...
16 اسفند 1394

زود بزرگ نشو مادر...

زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانیم را  زود بزرگ نشو فرزندم... قهقهه بزن جیغ بکش گریه کن لوس شو بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام آرام آرام پیش برو آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم هر چه تندتر میروی همه چیز تندتر از تو قدم بر میدارد حالا هنوز دنیا به پای تو نمیرسد از پاکی  الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز... همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش... آرام آرام پیش برو گلم آنجا که عمر وزن میگیرد دنیا به قدری سبک میشود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت         پ ن: عکسا م...
30 بهمن 1394

این روزها به روایت تصویر

از جون این کابینت ها چی میخواد من نمیدونم ؟         و هنوز حکایت تو با تلوزیون هم چنان ادامه داره       وقتی مامان میخواد یه باغچه رو خلوت کنه و تو زودتر پیش قدم میشی     ...
30 دی 1394

گردش مردونه

یه روز تعطیل و قدم زدن های مردونه به همراه بابا    آخه راه رفتن من هم عکس گرفتن داره؟     اصن دیگه راه نمیام عکس نگیر بابایی   ای بابا باز داری عکس میگیری که اصن بیا بغلم کن خسته شدم پدر جان هم می فرمایند: راه بیا بریم پارک   ایول بابا بزن بریم   حالا که به خواسته ش رسیده دیگه تو عکسا همکاری نمیکنه        دیگه بریم خونه بابایی دلم واس مامان تنگ شد ...
27 دی 1394

در وصف شیطنت های امیر مهدی

سلام عزیزدل این چند وقت مریض شده بودی و اصلا دل و دماغی نداشتم که بیام و وب رو برات آپ کنم  هم زمان با این سرما خوردگی که حسابی از پا در اورد عفونت گوشت و دندونت کامل از پا انداختت و حتی نزدیک بود که بیمارستان بستری بشی  خداروشکر که الان بهتری هرچند خیلی لاغر شدی اما از اینا که بگذریم حسابی شیطون شدی و کلی هم عشوه و ناز و ادا از خودت داری برامون با هر شعری که برات میخونیم هم یه جور ناز میایی برامون گاهی چشمات رو می بندی و م چرخی گاهی  خودت رو پرت میکنی تو بغلمون  وقتی کار اشتباهی میکنی و دعوات میکنیم نه تنها به دعوای ما اهمیتی نمیدی بلکه سرت رو بالا پایین میکنی ...
7 دی 1394

روزای خوب

سلام شیطونک من! روزای یکسالگیت رو با شیطنت هات سپری میکنی تو همه ی کارا دخیل هستی از کمک به مامان  و خالی کردن کابینت ها و ضربه زدن به تلوزیون و کنترل زبون بسته.. تو راه رفتن هم خیلی پیشرفت کردی و تقریبا به طور کامل تعادل داری  یه چیزایی هم با زبونت شیرینت میگی کلماتی مثل : بد_بده _بریم _ من_ایش_ تازه به بقیه کلماتی که میگفتی اضافه شده  اگه چیزی از زمین برداری خودت میدونی کثیفه و با گفتن ایش اونو به ما میدی تازگی ها به پستونکت علاقه پیدا کردی شاید به خاطر خارش لثه هات باشه حس جنگجویی داری البته تنها درمقابل کسایی که بخوان بهت زور بگن اون روز که عمه جون اومده بود خونتون ...
6 آذر 1394

امیر مهدی یک ساله میشود

      لمس بودنت مبارک فرشته ی من... خداروشکر بخاطر داشتن تو  وجودت سرشار از ارامشه چقد خوبه که خدا تو رو به ما بخشید   تولدت مبارک نازدونه ی من       اولین عکست در اولین لحظه زمینی شدنت 21.8.93 ساعت 4 بعدازظهر     امیدوارم سایه خوشبختی همیشه روی زندگیت باشه عزیزتر از جانم ...
20 آبان 1394