امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

♥شاهـــزاده آبـــــــانی مــــــن♥

سال 95

1395/1/20 15:13
نویسنده : خاله
630 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام 

تعطیلات سال جدید رو مثل سالای گذشته باز هم تو خونه آقاجون (بابابزرگ مامان) سپری کردیم 

پارسال تو کوچیک بودی ولی امسال حسابی اونجا خوش می گذروندی 

هوا خیلی خوب نبود متاسفانه ولی تو از گردش و شیطنت عقب نموندی

حسابی با همه انس گرفته بودی اصن غریبی نمیکردی هر کاری که داشتی برات فرقی نمیکرد که به کی بگی تا

برات  انجام بده من یا دایی یا پسرعموهای مامان یا زن عموها و ....

همه رو به خودت عادت دادی صبح که بیدار میشدی نوبت به نوبت همه رو بیدار میکردی و بعد که خیالت راحت میشد

می رفتی پیش باباجون و صبحانه میخوردی

وقتی می رفتیم حیاط اولین کاری که میکردی این بود که سمت شیر آب  و حوض میرفتی و کلی با آب بازی میکردی

همش دوست داشتی بازی کنی  دست بچه عمه که 8 ماهشه رو میگرفتی  و میخواستی از جا بلندش کنی تا

 راه بره و بازی کنید اون طفلی هم انقد مظلوم بود که فقط به تو لبخند میزد

 

 

خیلی عکس داری خیلی زیاد ولی من وقت کافی ندارم برا آپ کردنش 

 

حالا یه چندتاش رو آپ کردم امروز:

 

اینجا یه روز خیلی خوب بود که رفته بودیم قلعه گردن و جاده های سه هزار و کنار دریا که همش با شن ها بازی میکردی

 

 

 

 

 

 

 

رستوران زیر آسمان شهر  (قلعه گردن)

 

 

 

 

 

 

زیر پل شهسوار با اون ژست همیشگیت

 

 

روستای آغوز کوتی 

 

 

 

جنگل های سه هزار --- کلی بازی کردی با آب اسب سواری و .... که عکساش دست دایی  (کسی هم که کنارت ایستاده امیرحسین جون پسرعموی مامانه تقریبا همه جا با تو و حواسش به تو بود)

 

 

 

 

میشه من قربون این ژست هات برم ؟؟ 

یهو دیدیم یه سیب برداشتی رفتی نشستی رو سنگ و اطرافت رو نگاه میکردی 

 

خونه عمو جون با عشق جانت (جاروبرقی)

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خودکار تبليغاتي
9 تیر 95 21:42
ممنون بابت مطالب خوب و عالي