امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

♥شاهـــزاده آبـــــــانی مــــــن♥

واکسن

عزیز دلم امروز واکسن زدی !  مثل اینکه زیاد اذیت نشدی(البته تا به الان) ایشالا تا فردا هم مشکلی نباشه و تب نکنی هر چند ساعت زنگ میزنم به مامان جون تا حالت رو بپرسم جا داره از مامان النا جوونی هم بابت راهنمایی هایی که کرد تشکر کنم  ...
21 دی 1393

دومین ماهگرد

    پسری دوماهه شدی! بزرگتر شدی! اقا تر!اروم تر ! و دلنشین تر تو این دوماهی که اومدی اینقدر اتفاق های خوب برامون افتاد که بهترینش وجود خود نازنینت بود تو این چند روز برای اولین بار به یه جشن شلوغ و پلوغ رفتیم که شما ما رو سربلند کردی و اصن گریه نکردی خونه دایی مامانی جشن برای تولد پیغمبر بود که شما رو هم بردیم حسابی خوشتیپ شده بودی! اول از همه رفتیم خونه عزیز که دلش برای تو تنگ شده بود  که خاله ها و دایی هم اونجا بودن  حسابی براشون خندیدی و بازی کردی !در طی جشن هم آروم و بغل خاله مامانی بودی! فردا قراره واکسن بزنی که دایی و مامان جون هم به همراهتون ...
20 دی 1393

اندراحوال بدنیا اومدنت!

نفسی امروز تصمیم گرفتم از روزی که بدنیا اومدی برات بگم: شما قرار بود5آذر بدنیا بیایی! اما ما رو غافل گیر  کردی! یه روز خنک پاییزی که بنده خسته و کوفته اومدم خونه دیدم برام یادداشت گذاشتن  که پسری دیگه طاقت نیورده میخواد بیاد به این دنیا منم تند تند شماره دایی رو گرفتم که دایی هم تایید کرد  که دارن کارها رو میکنند تا تو فرشته کوچولوی ما بدنیا بیایی! با تموم خستگی که داشتم  نتونستم حتی لحظه ای چشام رو ببندم ساعت نزدیک های 5عصر بود که باباجون زنگ زد و گفت پسری بدنیا اومده و صحیح و سالمه ! با این خبر کلی انرژی گرفتم بعد دوباره به دایی اس دادم و از حالت باخبر شدم  چون زود بدن...
15 دی 1393

برای امیرمهدی!

پسرم امروز برای تو مینویسم!!! تا وقتی بزرگ شدی دلیلی برای رفتارهای مادرت پیدا کنی پسرم!!! من تو را از نیرنگ دخترانی که میخواهند تیغت بزنند حفظ میکنم تا آن دختران به دنبال پسر ساده ی من به خاطر کارت شارژ نباشند... پسرم!!! اگر خواهر کوچکتر از خود داشتی نمی خواهم با غیرت بی جا او را اذیت کنی و تشویقش کنی تا محبت را جای دیگر جست و جو کند بلکه میخواهم خواهرت آنقدر از تو محبت ببیند که دیگر به دنبال جنس مخالف برای جست و جوی جرعه ای عاطفه نرود... پسرم!!! به تو اجازه نخواهم داد که تفریحت سیگار و قلیون باشد و یا اینکه در خیابان راه ببیفتی و هر دختر زیبایی را که دیدی به فکر زدن مخش باشی و اسم تمام این کارهایت را جوونی بگذاری.... پسرم!...
14 دی 1393

عکس!

وقتی امیر مهدی کفش میپوشه! این سویشرت و و شلوار و کتونی رو به مناسبت 50روزگیت خریدیم !         اینجا از بس پاهات رو تکون دادی که کتونی از پات در اومد     اینجا هم به دقت داری به شعرهایی که باباجون و دایی برات میخونند گوش میدی     :جان دایی راست میگی؟! همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم ...
13 دی 1393

50روزگی!

نفسی : باتموم درس و مشغله ای که داشتیم بالاخره موفق شدیم بیایم شما رو ببینیم و بهتون سر بزنیم! عزیز دلم با اومدن ما تو حسابی بی خواب شدی و ما رو ناراحت کردی! با این که اصلا دلمون نمیخواست به این زودی از پیشت برگردیم ولی نشد که بیشتر بمونیم! کنار هم جمع شدیم تا 50روزگی تو رو جشن بگیریم! با کلی هدیه که عکساش رو تو پست بعد میذارم! هفته بعد باید واکسن بزنی که ما حسابی استرس داریم قراره مامان جون و بابا جون بیان پیش تو و مامانی که تنها نباشید!    راستی نفسی حسابی آقا شدی مامانی که بهت میگه گریه نکن و باهات حرف میزنه ساکت میشی و فقط به مامان و بابا میخندی! ...
11 دی 1393

وقتی پسری میره حموم!

            اندر احوالات حموم رفتن شما اینکه : از اونجایی که پسری ما آقاست حموم که میره ساکته و گریه نمیکنه  و مارو حسابی نگران میکنه  که نکنه خدایی نکرده نفسش گرفته باشه اما حالا متوجه شدیم این نفسی شجاعه و از آب نمیترسه     زنده باشی همیشه عزیزم ...
7 دی 1393